اي لعل ترا هر دم دعوي خدايي

شاعر : سنايي غزنوي

برخاسته از راه تو چوني و چرايياي لعل ترا هر دم دعوي خدايي
عيسي به تعلم شده موسي به گداييبا جزع تو و لعل تو بر درگه حسنت
مي‌بيني و مي‌پرسي اي خواجه کجاييپيش تو همي گردم در خون دو ديده
جانا چه توان ساخت بدين رخت و کياييگفتي که چه مي‌سازي بي صبر دل و جان
سستست به کار خود چون بت به خداييآنکس که به سوداي تو از خود نشود دور
يک بنده ترا نيست به مانند سنايياز جمع غلامان تو حقا که درين شهر